دوست داشتن چقدر ترسناک است . و چیزی به اسم عشق حتی از آن ترسناک تر ، درست مثله وقتی در کسی حل میشوی که گمش نکنی ، فکر می کنی دلبستن همیشگی است ، فکر می کنی یک ماجرای ابدیست ولی یک روز صبح وقتی بیدار میشوی تنها ته مانده های یک ماجرای عمیقی ، رسوبی، خاکی ، خالی از هر چیزی تنت خالیست، دست هایت خالی تر و چشم هایت که فقط دو نقطه ی سیاهند ، تاریکند ...تاریکی و تاریکی روزهای تاریک ، شب های طولانی و نفس هایی که برای بالا آمدن جان می کنند ... نعنا، اردیبهشت ۱۴۰۱ کافه ...
ادامه مطلبما را در سایت کافه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bmenthe7 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 11:58